سال 1390 را به تمام دوستان وبلاک نویس خود تبریک می گویم وبرای شما سعادت وسلامتی را از خدای منان خواستارم .امید وارم در سال جدیدتمام مسلمانان جهان به پیروزی دست یابند.
سال نو مبارک
از غضنفر میپرسن: صورتی چه رنگیه؟ میگه: قرمز یواش ! -1
به غضنفر میگن: چرا همش داری دور میدوون با ماشینت میچرخی؟می گه: راهنمام گیر کرده
حیف نون داشته توالت می ساخته ، آجر کم میاره (( open می سازه
دختر غضنفر پول نداشته دماغش رو عمل کنه، سر دماغش رو می گیره بالا، بهش تافت می زنه ! غضنفر میره تو یه کتابفروشی .... میگه : وولک پوستر مو رو داری ؟ ........ کتابفروش میگه : نه ......آبادانیه می گه : وی ی ی تو هم تموم کردی !!
به غضنفر میگن چه وقت نه راه پس داری نه راه پیش؟؟؟؟میگه وقتی که روی اره نشسته ام
از کنج لبت بوسه ای چو قند گرفتم ... از قند لبت من مرض قند گرفتم
یارانه دستانت را قطع نکن من زیر خط فقر محبتهایت هستم
یک همیشه یک است . شاید در تمام عمرش نتواند بیشتر از یک عدد باشد اما بعضی اوقات می تواند خیلی باشد . یک نگاه . یک سرنوشت . یک خاطره . یک دوست.
زن خوب تو دنیا مثل دایناسوره که نسلش منقرض شده ، ولی مرد خوب مثل سیمرغ ، که از اول هم افسانه بوده
شرط دل دادن ? دل گرفتنه وگرنه یکی بی دل میشه و یکی دو دل !
طلا را به وسیله آتش......زن را به وسیله طلا ........و مرد را به وسیله زن امتحان کنید.
برای اداره کردن خودت از عقلت استفاده کن و برای اداره کردن دیگران از قلبت
ثمره عمر آدمی یک نفس است و آن نفس از برای یک همنفس است گر نفسی با نفسی هم نفس است آن یک نفس از برای عمری بس است
زندگی سه چیز است: اشکی که خشک می شود لبخندی که محو می شود یادی که می ماند و فراموش نمی شود
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ، ولی با خفت و خواری ، پی شبنم نمیگردم . . .
تک تک روزهایم را میسوزانم ، تا چشمکی شوم برای شب های بی ستاره ات . . .
لنگر عشق زدم بر دل طوفانی تو / تکیه گاهم شده است ساحل بارانی تو . . .
عشق یعنی اینکه وقتی میخوای برسونیش ? رادیو پیام رو روشن کنی و ببینی کدوم مسیر پر ترافیک تره
گفته بودی که چرا محو تماشای منی /آن چنان محو که یک دم مژه بر هم نزنی /مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود /ناز چشمان تو قدر مژه بر هم زدنی
حدیث عشق من و تو،حدیث ابر بهاریست،تو از قبیله لبخند،من از قبیله اندوه.
فضای فاصله صد آه،فضای فاصله صد کوه،تو از سپیده و نوری،من از شقایق گلگون.
غمگین و بی قرارم زخمی تر از زمانم وقتی تورا ندارم نفرین به هرچه دارم
یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه می نویسم برای آنکه باید باشد و نیست...
تورا می خواستم تا در جوانی نمیرم از غم بی همزبانی
غم بی همزبانی سوخت جانم چه می خواهم دگر زین زندگانی؟!
* طلا را به وسیله آتش......زن را به وسیله طلا .. ..و مرد را به وسیله زن امتحان کنید .
* برای اداره کردن خودت از عقلت استفاده کن و برای اداره کردن دیگران از قلبت....
* زندگی سه چیز است: اشکی که خشک می شود لبخندی که محو می شود یادی که می ماند و فراموش نمی شود
* من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ، ولی با خفت و خواری ، پی شبنم نمیگردم
* فضای فاصله صد آه،فضای فاصله صد کوه،تو از سپیده و نوری،من از شقایق گلگون .
* غمگین و بی قرارم زخمی تر از زمانم وقتی تورا ندارم نفرین به هرچه دارم
* یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه می نویسم برای آنکه باید باشد و نیست ...
* تورا می خواستم تا در جوانی نمیرم از غم بی همزبانی
غم بی همزبانی سوخت جانم چه می خواهم دگر زین زندگانی؟
*زیبا ترین خصلت زن نجابت اوست.
* زندگی باهمه ی وسعت خویش ،مسلک ساکت غم خوردن نیست،حاصلش تن به قضادادن وپژمردن نیست،اضطراب وهوس ودیدن ونادیدن نیست،زندگی جنبش وجاری شدن است،زندگی کوشش وراهی شدن است،از تماشا گه آغاز حیات تابه جای که خدا می داند.
* پازل دل کسی رو به هم ریختن هنر نیست،هروقت با تکه های شکسته ی دل یه نفر یه پازل جدید ساختی هنر کردی.
* وقتی زندگی برات سخت شد ،یادت باشد که دریای آرام، ناخدای قهرمان نمی سازد.
* باران باش وببار ونپرس پیاله های خالی ازآن کیست.وقتی کبوتری شروع به معاشرت باکلاغ ها می کند، پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه می شود.
* غریب وبی صدامردن چه زیباست / به رسم لاله ها مردن چه زیباست / به پرواز آمدن تا کهکشان ها / در آغوش خدا مردن چه زیباست.
آورده اند که روزی ابوحنیفه در مدرسه مشغول تدریس بود . بهلول هم در گوشه ای نشسته و به درس اوگوش می داد . ابوحنیفه در بین درس گفتن اظهار نمود که امام جعفر صادق (ع) سه مطلب اظهار می نماید که مورد تصدیق من نمی باشد و آن سه مطلب بدین نحو است .اول آنکه می گوید شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد و حال آنکه شیطان خود از آتش خلق شده و چگونه ممکن است آتش او را معذب نماید و جنس از جنس متاذی نمی شود .دوم آنکه می گوید خدا رانتوان دید حال آنکه چیزی که موجود است باید دیده شود . پس خدا را باچشم می توان دید .سوم آنکه می گوید مکلف فاعل فعل خود است که خودش اعمال را به جا می آورد حال آنکه تصور و شواهد بر خلاف این است . یعنی عملی که از بنده سر میزند از جانب خداست و ربطی به بنده ندارد .چون ابوجنیفه این مطالب را گفت بهلول کلوخی از زمین برداشت و به طرف ابوحنی فه پرتاب نمود که ازقضا آن کلوخ به پیشانی ابوحنیفه خورد و او را سخت ناراحت نمود و سپس بهلول فرار کرد شاگردان ابوحنیفه عقب او دویده و او را گرفتند و چون با خلیفه قرابت داشت او را نزد خلیفه بردند و جریان را به او گفتند .بهلول جواب داد ابوحنیفه را حاضر نمای ید تا جواب او را بدهم . چون ابوحنیفه حاضر شد بهلول به اوگفت : از من چه ستمی به تو رسیده ؟ ابو حنیفه گفت : کلوخی به پیشانی من زده ای و پیشانی و سر من درد گرفت . بهلول گفت درد را می توانی به من نشان دهی ؟ ابوحنیفه گفت : مگر می شود درد را نشان داد ؟بهلول جواب داد تو خود می گفتی که چیزی که وجود دارد را می توان دید و بر امام صادق (ع( اعتراض می نمودی و می گفتی چه معنی دارد خدای تعالی وجود داشته باشد و او را نتوان دید و دیگرآنکه تو در دعوی خود کاذب و دروغگویی که که می گویی کلوخ سر تو را به درد آورد زیرا کلوخ ازجنس خاک است و تو هم از خاک آفریده شده ای پس چگونه از جنس خود متاذی می شوی و مطلب سوم خود گفتی که افعال بندگان از جانب خداست پس چگونه می توانی مرا مقصر کنی و مرا پیش خلیفه آورده ای و از من شکایت داری و ادعای قصاص می نمایی . ابوحنیفه چون سخن معقول بهلول را شنید شرمنده و خجل شده و از مجلس خلیفه بیرون رفت.